کودکی جنوبی، یک ماهی صید میکند که حامل شیئی است پرماجرا. داستان، حولِمحور انگشتری میگردد که از داخل شکم ماهی پیدا شده؛ انگشتری بزرگ با نگین سبز درشتی که طرحی از حرم امام رضا علیهالسلام دارد.
با صید ماهی، سفر انگشتر شروع میشود و دست به دست میرود و حوادثی را نشانمان میدهد تا درنهایت برساندمان به حال و روز مادر شهیدی که سالهاست چشمبهراه فرزند است.
طرح داستان، واقعاً زیباست، جای پردازش بسیاری دارد، و در بخش نگاه نوی جشنواره جا گرفته (هرچند گویا به اعلام اسامی جشنواره نرسیده و قدری مهجور مانده). صحنهپردازیها، گریم، و موسیقی از نقاط قوت کار هستند که همان ابتدا توجهم را جلب میکنند. انتخاب بازیگران هم متناسب با طرح و سازگار با روایت است. اما تمام اینها را نقص بزرگ کار به حاشیه میکشاند: شعارزدگی، آن هم بسیار فراتر از افراط!
دیالوگها بهشدت طولانی، غیرضروری، و سرشار از شعار و کلیشههای تکراریاند (که اگر نگویم تمام فیلمهای ما گرفتار این معضلند، غالب آنها قطعاً هستند).
بسیاری از صحنههای فیلم، بینیاز از دیالوگ و خود به اندازه کافی گویا هستند. مثلاً در صحنه گفتگوی رئیس بیمارستان اعصاب و روان با کاندیدای مجلس که برای تهیه عکس تبلیغاتی به سراغ جانبازان آمده، دیالوگ به شکل مضحکی اضافه و شعاری است؛ آنقدر که صدای مخاطب را درمیآورد؛ درحالیکه همان نمایش صحنهها کفایت میکرد.
یا در صحنهای که یک بیمار بدحال فضا را شلوغ میکند، نمایش احوال جانبازان اعصاب و روان در یک سکانس هنری کافی است و میتواند برای مخاطب بهقدر کافی گویا باشد.
یا صحنه پایان فیلم که مادر (ثریا قاسمی) بعد از سفری طولانی بالأخره رسیده به اروند (محل شهادت فرزندش)، همین نمایش کنشها، حالات، و نگاه مادر، بس است؛ حرف نمیخواهد.
زیباتر است که به ذهن و خیال مخاطب مجال حرکت دهیم، اجازه بدهیم ببیند، درک کند، و حق قضاوت و تصمیمگیری داشته باشد، نه اینکه با یکسری شعارهای تکراری و کلیشههای خستهکننده و مکرر، بخواهیم کشانکشان او را به هدف خود برسانیم.
چقدر جذابتر میشد اگر همین طرح را در قالب یک فیلم کوتاهِ بدون دیالوگ (یا با حداقل دیالوگ) میدیدیم؛ با جولان همان صحنههای زیبای عاطفی (مثل حضور مادر روی قایق، مثل افتادن انگشتر در حوض، مثل غوطهور شدن "سید" در رود با دستوپای بسته به سیم خاردار، و ...).
به نظرم در بخش امتیازات جشنواره، حذف گفتگوهای زائد باید امتیاز ویژه داشته باشد و برویم به سمت گویاسازی نمایشی و فاصلهگرفتن از سخنوریهای بیحاصل (مثل آثار آقای مجیدی).
همچنین فکر میکنم عرصههایی مثل دفاع مقدس، نه عرصه تجربه، که جولانگاه بازدهی تجربهها هستند؛ چراکه عرصهای حساس، بسیار پرداختهشده، و مأنوسند و لذا هرگونه اعواجی، بهشدت چشم را میزند.
بهنظرم امثال آقای محمدحسین حقیقت، برای شروع و کسب تجربه، باید به موضوعات دیگری ورود کنند که این حساسیت را ندارند و بعدها با دست پر برگردند به این قبیل موضوعاتی که مورد دغدغه ایشان است.
و باز باید گفت: ما متخصص داریم، متعهد هم داریم، اما متأسفانه "متخصصِ متعهد" انگشتشماری داریم که البته همانها هم، همهشان پای کار نیستند.
بازدید امروز: 138
بازدید دیروز: 107
کل بازدیدها: 584106